3 Points ...
Sunday, April 30, 2006
آمریکایی بدبخت دلم به حالت می سوزه!
من موندم این احمدی نژاد گه از کجاش این ایده هاشو در میاره! این از وضع ساعت درست کردنش ,اون از وضع کم کردن نرخ بهره ی بانکی و گند زدن تو سیستم اقتصادی,این از سهمیه بندی بنزین,اون از برداشت بی رویه از حساب ذخیره ی ارزی,اون از درست کردن نهادهای موازی مثل صندوق مهر رضا واینهم از خبرهای خوش هسته ایش! با با ما اگه نخوایم هسته داشته باشیم کدوم فلان فلان شده ای رو باید ببینیم!؟...با این وضعی که داریم جلو میریم,به یکسال نکشیده چند تا جنگ رو افتادیم یا حداقل اینقدر اقتصاد مملکت خراب شده رو بهش گند می زنه که تازه دستتون بیاد ایران چه جاییه!...
اخه مرتیکه ی گوساله ادم می خواد دو کلمه حرف هم بزنه یه کم قرقره می کنه,چه برسه به توی نفهم که خیر سرت شدی رییس جمهور ما ملت الاغ!
معلوم نیست توی گوساله ی الاغ خاک بر سر نفهم, رییس جمهوری یا ابدارچی! مرتیکه خجالت نمیکشه! پا میشه میره تو در و دهات ,کارهای استاندار و شهردار های اونجا رو می کنه! ...دلت به اون بیچاره های دهاتی خوشه که واست دست تکون میدن؟! خیلی گوساله ای!...واقعا دلم به حالت می سوزه...
مثلا الان هفته ی کارگره...برو ببین چقدر از کارگرها زیر خط فقر زندگی می کنن...هرچند اگه به تو باشه, میگی این خط بی پدر با امریکا و صهیونیسم دستش تو یه کاسه ست!...
اصلا کارگر تو سرت بخوره.یه کم به دور و برت نگاه کن ببین مردم چطور زندگی می کنن...نمی دونی ؟! می خوای بگم؟! :
صبح که از خواب پا میشم هدفمند,با روحیه,پر انرژی و خستگی ناپذیر ,بعد از یه تعطیلات اخر هفته ای بی نظیر و مملو از شادی بلند میشم...سریع لباسهامو که مثل بقیه ی مردم سرشار از رنگهای روشن و باحاله می پوشم و به طرف دانشگاه راه می افتم...تو خیابونها همه منظمند...ماشینها رو که دیگه نگو! تاکسیها به نوبت وایسادن...سوار یکیشون میشم.راننده که خیلی بشاشه بهم صبح بخیر میگه و راه می افته...خدا رو شکر اصلا ترافیکی نیست که دیر برسم.تو دانشگاه هم فضا عالیه...همه دارن روی پروژه های خفنی مثل شکافت هسته ای کار می کنن! استادها و بچه ها همه شاد و شنگولن! از درودیوار داره انرژی می باره...
دانشگاهم تموم میشه میام خونه.نهار گرم و اماد ست...شروع می کنم به خوردن نهار و مثل همه ی ایرانیهای روشنفکر همزمان به اخبار نگاه می کنم و سعی می کنم کتاب هم بخونم! رومانهای عشقولی چیه بابا!فقط کتابهای علمی و فرهنگی و ادبیاتی! اهان راستی قراره به خاطر بزرگترین نمایشگاه بین المللی کتاب دنیا که هر سال منحصرا تو ایران برگزار میشه یه سری نویسنده ی در پیت هم بیان! قاطیشون میشه اسم ژوزه ساراموگو رو هم دید!...
راستی قیمت بلیط هواپیما و وسایل نقلیه 3% کاهش پیدا کرده...این به جز کاهش 7% قیمت اب و برق و تلفن و گازه!...مخابرات هم که داره سیم کارتهای نسل سوم رو میده....اینترنت هم که کم کم وایرلس داره خز و خیل میشه!...تلویزیون هم که مدام داره اهنگهای راک و جذاب پخش می کنه و ادم نمی دونه کدوم کانال رو نگاه کنه!
راستی امشب قراره یه مصاحبه با رییس جمهور محترممون داشته باشن که بطور زنده در سراسر دنیا پخش میشه...واقعا دست همه درد نکنه...
اینجا ایرانه...مدینه ی فاضله...بهترین کشور دنیا برای زندگی و فعالیت های اقتصادی با ریسک 0 درصد...
راستی واقعا دلم واسه مردم بدبخت و رنجدیده یانگلیس ، سوئد ، استرالیا, کانادا,المان و بخصوص امریکا میسوزه ، همینه که همشون صبح تا شب دنبال دریافت اجازه اقامت در ایران هستن ولی مگه کشکه !!!

Labels:

Wednesday, April 05, 2006
زلزله
زلزله...حتی اسمش هم رعشه به تن آدم می ندازه چه برسه به خودش. فکر می کنین ظرف چند ثانیه طنین ضجه و ناله تعداد زیادی می تونه به خاموشی بره؟ هیچ به این فکر کردین که ظرف چند ثانیه اصلا میشه دلی رو خوشحال کرد و بهش امید داد؟! نع! مخصوصا نه رو با عین نوشتم چون می دونم که هیچ کدوممون اینو بلد نیستیم و وقتی که حرف این چیزها به میو میاد چنان از خودمون تعریف می کنیم که انگار پیغمبر هستیم...آره پیغمبر هستیم ولی پیغمبر رذالتها,پیغمبر دروغها و کثافتها...
فکر کنین به ثانیه ی آخر این زلزله ی لعنتی. به اینکه چند هزار آرزو و چند هزار امید به دل خاک رفت؟...خودتون رو جای اون پدری بگذارین که فقط یه عروسک تو دستشه و چشمهاش تا دل خاک رو برای پیدا کردن دخترش می بینه و مدام خاک رو به سرش می کوبه...خودتون رو جای اون مادری بذارین که فقط یه دفتر نقاشی از تمام دنیا براش مونده که اونم پاره پاره شده...دفتر نقاشی همه رنگاش خاکی شده بوی مرگ میده...
با همه ی اینا زلزله همیشه کنار ماست.برای اینکه اونو لمس کنین لازم نیست که حتما یه زلزله ی 7 -8 ریشتری براتون نازل بشه! زلزله دور و بریهامون هستن...کسانیکه همیشه بهشون اعتماد داری و اونها هم همیشه با لطف زاید الوصفی شما رو احمق فرض می کنن و تا می تونن خودشون رو به کوچه ی علی چپ می زنن...فکر کنم حماقت تنها چیزیه که هیچ وقت از من دور نمیشه و همه ازش سوِ استفاده می کنن...دیگه کافیه...دیگه واقعا کافیه...حالم از اینهمه آدم های لعنتی بهم می خوره...یعنی واقعا یه آدم حسابی به جز خودم پیدا نمیشه!؟...

Labels: