3 Points ...

با واژه «پستان» آشنا شویم
همونطوریکه در پروفایلم اوردم , عاشق تابو شکستنم و از اینکار لذت می برم! در حال حاضر هم تابوهای جامعه ی ایرانی محدود به تابوهایی برای جنسیت و مسایل مربوط به اونه...با چنین فرهنگ بسته ای چطور میشه کنار اومد؟! فرهنگی که در اون بکار بردن کلماتی مثل پستان, سکس,اشاره به اعضای بدن و یا حتی فمینیسم , فحش محسوب میشه!...فکر کنم واقعا جامعه ی ایرانی باید فکر بسته شو یه کم باز کنه و اینقدر از مامانبزرگ هاش تاثیر نگیره!...متن زیر رو یه نگاه بندازین چون واقعا سوگنامه ست!...این متن شرح حالیست بر این مساله که حتی قشری مثل پزشکان رو هم سردرگم کرده...به عنوان مثال به جای کلمه ی سرطان سینه در حقیقت باید گفت سرطان پستان و این در حالیست که اگه یه بار این کلمه در کسوت پزشکی از دهانت خارج بشه, باید برای همیشه فاتحه ی خودت رو خونده باشی!...واقعا فمینیسم با کلمه ها حرکت میکنه...ولی متاسفانه فمینیسم در ایران بد جا افتاده و همه یاد فیلم زن زیادی می افتن! البته در این راه, من زنان رو بیشتر از مردان مقصر می دونم.چرا که اگه در طول تاریخ معاصر ایران,اینقدر از خودشون ضعف نشون نمی دادن, مردها نیز به خودشون جرات نمی دادن که نگاهشون به زنها,نگاهی صرفا جنسی باشه و زن رو ابزار بدونن... متاسفانه سلامت بدن زنان بدینگونه قربانی استفاده جنسی مردان از آن می شه! هر حرف و صحبت و اشاره‌ای به اندام های زنانه هم بار جنسی پیدا می کنه! خب تا وقتی که اینجوریه نمیشه توقع دیگه ای هم داشت!...:

"شیمی درمانی را سه روز پیش شروع کرده ... ابتدا حالت تهوع بود که آزارش می داد پس از آن سردرد شدید به سراغش می آید.سردرد او پس از دو روز کمی بهتر می شود، و حالا از شدت کمر درد به خود می پیچد. عارضه های شیمی درمانی او را چنان اذیت می کند که کمتر به ریزش موهایش فکر می کند در حالیکه پیش از شیمی درمانی نگران ریزش موهایش بود، و من او را که جوانتر از من است، دلداری می دادم که من هم موهایم را می تراشم...سرطان پستان دارد. یا بهتر است بگویم که داشت ... غده های سرطانی را از بدن او خارج کرده‌اند، اما ترس و نگرانی سرطان، و وحشت این بیماری به آسانی از او بیرون نمی رود.
مزیت شیمی درمانی با همه عارضه‌های جانبی غیرقابل تحمل آن این است که بطور سیستماتیک سلول‌های سرطانی را در بدن او نابود خواهد کرد. و سپس پرتو درمانی شروع خواهد شد ... و هورمون درمانی و ...زندگی‌اش را مدیون هشیاری خودش است که بیماری را پیش از آنکه پیشرفت کند، تشخیص داده و متوجه تغییر کوچکی درسطح پستان چپ شده و به پزشک مراجعه کرده است.
شاید باید بگوییم که مدیون دکتر مظاهری است که او یکی از برنامه‌هایش را که درباره علائم بیماری سرطان پستان توضیح می داده، تماشا کرده، و یا شاید مدیون تلویزیون‌های لس آنجلسی هم باشد که چنین برنامه هایی را پخش می کنند.علائم سرطان پستان باید از طریق یکی از همین تلویزیون‌های لس‌آنجلسی به گوش او که ساکن ایران بوده، می رسید زیرا تلویزیون جمهوری اسلامی ایران هیچگاه برنامه‌ای درباره «پستان» ولو با موضوع «تشخیص به موقع سرطان پستان» و به منظور نجات جان دهها و بلکه صدها هزار زن ایرانی پخش نخواهد کرد. اگرچه:
سن شیوع سرطان پستان در ایران یک دهه جوانتر از سایر کشورهاست، از هر 9 زن یک نفر مبتلا به سرطان پستان می شود،سرطان پستان فراوان‌ترین سرطان زنان را تشکیل می دهد، در ایران در طی سه دهه گذشته سرطان پستان روند رو به رشدی
داشته است، هفتاد درصد بیماران در ایران هنگامی به پزشک مراجعه می کنند که برای درمان خیلی دیر شده است،اما مقامات ایرانی هنوز بین لفظ «سرطان سینه» و «سرطان پستان» مانده‌اند، چه رسد به اینکه به صراحت بتوانند درباره سرطان پستان حرف بزنند و مردم را آگاه کنند
.با در نظر گرفتن ترکیب سنی جمعیت کشور و جوان بودن نسبی آن، به زودی تعداد زنانی که در سن شیوع سرطان پستان قرار دارند، رشد جهشی یافته و تعداد قربانیان این بیماری افزایش صعودی خواهد یافت.توجه داشته باشیم که شانس درمان سرطان پستان برای بیمارانی که در مراحل اولیه بیماری به پزشک مراجعه می کنند، نزدیک به صددرصد است! و از همین رو میزان مرگ و میر ناشی از سرطان پستان در غرب رو به کاهش است. اما هفتاد درصد زنان مبتلا به این بیماری در ایران می میرند ... چرا؟ با وجود اینکه معاينه منظم پستان‌ها توسط خود شخص بهترين روش تشخيص است، خود زنان می‌توانند سرطان پستان را از طریق خودآزمایی تشخیص داده و با مراجعه بهنگام به پزشک، جان خود را نجات دهند. اما چرا زنان ایرانی نیاموخته اند که به تغییرات ظاهری در پستان‌های خود توجه کرده و مراقب علائم بیماری سرطان باشند؟
فرهنگ بسته و سنتی ما در بسیاری از موارد به زنان لطمه زده است، اما مورد سرطان پستان با توجه به شیوع آن در زنان نسبتا جوان و تعداد بسیار زیاد بیماران، از مواردی است که زنان به طور مستقیم قربانی این فرهنگ شده و به خاطر تابوهای فرهنگی جان خود را از دست می دهند!وقت آن رسیده که هنگامی که از بیماری های «پستان» صحبت می کنیم، لفظ «سینه» را کنار گذاشته و بطور مشخص صحبت کنیم. وقت آن رسیده که عدم توجه به سلامت بدن زنان را به بهانه جنسی بودن آن کنار بگذاریم. وقت آن رسیده که هم اکنون با دهها هزار زنی که مبتلا به این بیماری هستند ولی هنوز از آن خبر ندارند، صحبت کنیم و به آنها بگوییم که راههای تشخیص سرطان پستان چیست... اما شاید ابتدا باید با واژه پستان به عنوان یکی از اندام های بدن زن آشنا شویم تا سپس بتوانیم به راحتی درباره سلامت آن و راه های تشخیص بهنگام بیماری سرطان پستان صحبت کنیم".

Labels:

Saturday, August 27, 2005
متفکرترین!...
اندره مالرو, ضرب المثلی بودایی رو تو کتابش (یادم نمیاد کدوم کتابش بود!) نقل می کنه که واقعا ادم رو تکون میده! یا حداقلش اینه که من و مغزم فعلا رو ویبره ایم از دست این!...بدم نیومد بنویسمش شاید چند نفر رو به فکرکردن وادار کنه ! ...:
"
فیل جزو متفکرترین جانوران است و تنها جانوری که زندگی پیشین خود را به یاد دارد چرا که گاه مدت درازی می ایستد و به زندگی گذشته خود فکر می کند..."
یعنی ما از فیل کمتریم؟!...

Labels:

Friday, August 19, 2005
نخستین پیام هستی...
نخستین پیام هستی برای انسان درد بود...با درد اغاز شد.هستی را با درد شناخت,دردی که نخست در دلش بود...حتی نخستین سخنی که با جهان گفت با کلمه نبود با اشک بود...انسان تنها موجودی بود و هست که می گریست و می گرید.
درازای تاریخ را گریسته است...
از تف نوشته های خودم !

Labels:

Cogito ergo sum...
..."می اندیشم پس هستم"
اصل هفتم از کتاب اصول دکارت
این مشهورترین اصلیه که حتی در اگهیهای تبلیغاتی هم ازش بهره می برند اما موارد مصرفش,چیزه دیگه ایه!...
حتما تا حالا براتون پیش اومده که به بعضی از مسایل شک کنین.اینکار هر روز منه! به خاطر همین شاید هیچ کس رو به اندازه ی دکارت قبول نداشته باشم.بیشتر از اینکه ذهن ریاضی وارشو بخوام تحسین کنم باید ذهنیت فیلسوفیش رو دوست داشته باشم!...در دوره دکارت دادگاه های تفتیش عقاید یا انکزیسیون رواج داشت اما با توسعه علم و کم شدن نفوذ کلیسا,مساله شک پررنگ تر شد.با این همه کلیسای کاتولیک روم در 1663 اثارش رو جز کتب ضاله اعلام کرد!...این حرکت شاید در اکثر کشورهای دنیا منسوخ شذه باشه ولی در ایران همچنان وجود داره...البته در ایران معمولا علاوه بر جمع شدن کتب,باید ممنوع القلم و تصویر شدن, غیب شدن از انظار عمومی به جرمی واهی و برای مدت بالای 1 سال!,تست انواع شکنجه های جدید با طعم های مختلف!,تفتیش از خونه ی شخصی و خوردن انگ فساد اخلاقی و اجتماعی و چند تا کوفت و زهر مار کوچولوی دیگه به خودت,وکیلت و خانواده ات رو هم بهش اضافه کرد! ...بگذریم!
مرحوم دکارت! تا جایی پیش میره که میگه:
"من در اینکه شک میکنم,نمی توانم شک کنم"... !
ولی ما باید در چیزی که شک می کنیم همچنان در شک بمونیم!...یعنی می اندیشیم پس هستیم!!!

Labels:

ببینین با کی اومدیم 13 بدر!
نمی دونم چرا ما ایرانیها محکوم به یه سری بدبختیهایی هستیم که گورشو خودمون برای خودمون کندیم...مثلا همین قضیه ی همراهی دین و سیاست که گورش رو مدرس کنده!...حالا اینکه تو این سن و سال چقدر بنیه داشته که چنین گوری رو کنده, بماند! شاید اکس ترکونده بوده! به هر حال این چوبی که مدرس و امثال اون لای چرخ روند دموکراسی ایران گذاشتن حالا حالا ها دوام داره...واقعا چه لزومی داره که اینطور باشه؟! چند دهه ست که داریم رو این مساله ی چرت و پرت پافشاری الکی می کنیم در حالی که اگه همین وقت رو به جدایی این دوتا داده بودیم و صرف کرده بودیم شاید تا حالا نتیجه ی بهتری گرفته بودیم...نمی دونم واقعا نمی دونم! چون مردم ایران رو به هیچ وجه نمیشه پیش بینی کرد! نمونه های واقعیش رو در همین انتخابات اخیر,طرفداری از هسته های اتمی!,و چندین و چند مورد میشه به وضوح دید...حالا با چنین وضعی چطور باید تو مخشون فرو کرد که در سیاست, لاییسته حکومت باید بکنه؟!...یه نگاه به این مطلبی که محمد قوچانی در شرق نوشته بندازین...نتیجه گیریش با خودتون!...:
"اصلاح طلبی دینی تنها راه استقرار ازادی,دموکراسی و توسعه در ایران است.در جامعهای که هنوز هیات های مذهبی جلوتر از احزاب سیاسی می توانند رییس جمهور تعیین کنند,در جامعهای که هنوز جمعیت روستایی اش دل با نخبگان روحانی دارد,در جامعه ای که هنوز با وجود دولت دینی,دین دولتی نشده و مهمترین گردهمایی اپوزیسیون دیندار و دین خواه هستند حتی گروه های غیر دینی نیز چاره ای جز سیاست ورزی و اصلاح طلبی دینی ندارند...."

Labels:

Thursday, August 11, 2005
Zombie(Cranberries...)
Another head hangs lowly, Child is slowly taken. And the violence caused such silence, Who are we mistaken?
But you see, it's not me, it's not my family. In your head, in your head they are fighting, With their tanks and their bombs, And their bombs and their guns. In your head, in your head, they are crying...
In your head, in your head, Zombie, zombie, zombie, Hey, hey, hey. What's in your head, In your head, Zombie, zombie, zombie? Hey, hey, hey, hey, oh, dou, dou, dou, dou, dou...
Another mother's breakin', Heart is taking over. When the vi'lence causes silence, We must be mistaken.
It's the same old theme since nineteen-sixteen. In your head, in your head they're still fighting, With their tanks and their bombs, And their bombs and their guns. In your head, in your head, they are dying...
In your head, in your head, Zombie, zombie, zombie, Hey, hey, hey. What's in your head, In your head, Zombie, zombie, zombie? Hey, hey, hey, hey, oh, oh, oh, Oh, oh, oh, oh, hey, oh, ya, ya-a...

Labels:

Saturday, August 06, 2005
چرا اینقدر خسته ام؟!...
الان حدود یکی دو سال است که خيلي خسته ام و اين هفته آخر هم که ديگه دارم از پا مي افتم. چرا ؟ هميشه فکر مي کردم کمي تنبل ام اما حالا دقيقا حساب کرده ام و متوجه شده م که خيلي کار مي کنم. ببينيد ما توي ايران 72 ميليون جمعيت داريم که 13 ميليون اونها بازنشسته هستند. پس مي مونه 59 ميليون نفر. از اين تعداد، 24 ميليون دانش آموز و دانشجو هستند يعني براي انجام کارها فقط 35 ميليون نفر باقي مي مونند. توي کشور 10 ميليون نفر هم توي ادارات دولتي شاغل هستند که خب عملا کاري انجام نمي دن. پس براي پيش بردن کارها تنها 25 ميليون نفر باقي مي مونند. از اين 25 ميليون نفر هم تقريبا 4 ميليون نفر آخوند و ملا و سانسورچي اينترنت و نماينده مجلس هستند پس فقط 21 ميليون باقي مي مونن و اگر بدونيم که تقريبا 17 ميليون آدم جوياي کار داريم، معنيش اين خواهد بود که کل کارهاي مملکت رو 4 ميليون نفر دارن انجام مي دن. اما حدود 2 ميليون نفر هم نيروهاي مسلح داريم و اين يعني فقط 2 ميليون نفر نيروي کار باقي مي مونن. از بين اين دو ميليون نفر، 646.900 عضو پليس و وزارت اطلاعات هستند پس کلا مي مونيم 1.353.100. حالا اين وسط 649.876 نفر بيمار داريم که قدرت کار ندارند و بار کارهاي کشور افتاده روي دوش 806.200 نفر از جمعيت. فراموش کردم بگم که ما حدود 806.186 نفر هم ممنوع القلم، ممنوع التصوير، ممنوع الصدا و ديگر انواع زنداني داريم پس کل کارهاي کشور افتاده روي دوش 14 نفر! از اين چهار ده نفر 12 تاشون عضو شوراي نگهبان هستند و پس متوجه مي شيم که کل کارهاي کشور افتاده روي دوش دو نفر: من و تو ! من كه اصلا حال و حوصله ندارم و تو هم که داري اينو مي خوني!!!

Labels:

Thursday, August 04, 2005
دیجیتال طلبه!...
از تعجب شاخهام داره در میاد!...تنها چیزی که فکرش رو نمی کردم همین بود! ...ولی گویا باب جدیدی در امور حوزوی(!) باز شده...پدیده ای که امروز با اسم روحانی وبلاگ نویس باهاش روبرو هستیم...حتما تا حالا مطلب مهدی خلجی رو دیدین. به نظرم جالب نوشته...احتمالا دوست دارین با خلجی بیشتر اشنا بشین! به قول منبر نت(یه بلاگ نیو کلاسیک متعلق به یه روحانی!): "مهدی در حوزه و مجله نقد و نظر می گفت و بعد به تحريريه ايران آمد و در نهايت به فرانسه و راديو فردا"...خلجی در بلاگش به کتابش اشاره می کنه که واقعا جالبه!...به طور کلی افکار جالبی داره که اگر 4 تا مثل اونو به داخل حکومت راه می دادن اوضاع حسابی خنده دار میشد!!! اینو جدی گفتم نه بعنوان یه شوخی. برای نمونه در بلاگش اورده :
"چيزی به نام اسلام وجود ندارد؛ آن‌چه هست اسلام‌هاست. اسلام ذاتِ ثابت و دگرگون‌ناشدنی ندارد؛ بلکه پديده‌ای تاريخی است که در خور تاريخ و جغرافيا و در آميزش با فرهنگ‌ها و سنت‌های گوناگون، شکل‌ها و صورت‌های گوناگون می‌يابد. نه تنها اسلامِ فرقه‌ی اسماعيليه، با اسلام فرقه‌ی وهابيت تفاوت دارد، که اسلامِ هر مسلمانی با مسلمانِ ديگر متفاوت است. نه تنها رابطه‌ی اسلامِ من با اسلامِ اسامه بن لادن، چيزی در حدِ تشابه اسمی است، که اسلامِ فقيه هر مذهبی با هم‌ترازانِ او يکی نيست....طبيعی است که مراد از همه‌ی مسلمانان، آن‌ روستايی بی‌خبر از جهان در قريه‌ای در بخارا، داکای بنگلادش يا دارابِ شيراز نيست. آن‌ها که در جريان تحولاتِ جهانی هستند و می‌کوشند به غربيان بباوراند که تنها اسلامِ اسامه، اسلام نيست و اسلامی صلح‌جو و آزادی‌خواه نيز هست، بايد به پرسش‌های مهيبی پاسخ دهند. چه رازی در کار است که به زايش اسلامِ خشونت‌پرور مجال زايش داده است؟ چرا هوادارانِ آزادی‌خواه و صلح‌جوی اسلام، نتوانسته‌اند نه دولتی دموکراتيک پديد آورند و نه قدرت خود را در عرصه‌ی جهانی تثبيت کنند؟"
همونطوریکه می بینین عقاید جالبی داره!
اگر از زاویه ی دیگه نگاه کنیم میبینیم که در صورت تحقق این امر باید کمک قابل توجهی به طلاب بشه تا در حوزه در گیروبندهای سنتی نباشن تا شاهد از بین رفتن تندرویهای مذهبی.به گمراهی کشیدن عوام.و چند تا کوفت و زهر مار دیگه باشیم...برای مثال منبر نت اورده که : "ادم می آيد در مراحل مقدمات که طلبه حوزه يکی از شهرستانها با محدويتهای بسيار زياد بودم تا جائی که مطالعه بيش از يک روزنامه را غير جايز و ارسال مقاله به روزنام ها را حرام قطعی می دانستند ، در خفا می نوشتم و در گرمای ظهر به آن طرف شهر می رفتم و چند صفحه ای به فلان رونامه فکس می کردم .جالب آنکه زمانی که همان مفتيان اعظم !! مقاله ام را با نام مستعار می خواندند و احسنتی نثار می کردند چار ه ای نداشتم جز برآوردن آهی که می دانم هر روز از نهاد چندين طلبه خوش استعداد بيرون می آيد.و نمی دانم چرا به ياد اين سخن آيت الله جوادی آملی به هنگام بازگشت از سفر هزاره اديان از آمريکا افتادم که گفتند : برای مبارزه با دشمنان اينک بايد از طريق امواج و ماهواره ها وارد عمل شد."...از طرف دیگه باید دنیای مجازی از دسترس روحانیون تندرو در بیاد تا حداقل از این زاویه به اصلاحات در ایران ضربه نخوره.این امر مستلزم محجور کردن سایتهای این چنینی,کاهش بودجه ی اختصاص یافته به این امور مثل سایت مرکز تحقیقات اسلامی که بعید نیست چند صباح دیگه غول بزرگی در اینترنت بشه همونطوریکه الان هم کم و بیش هست,و در اخر هم کاهش نفوذ حوزه بر حوزه ی تصمیم گیریهای کشور...مسلمه که این اخری یه کم ناشدنیه!
پ.ن: به یه مطلب جالب در منبر نت رسیدم!...گفته که: "
مراسم احياء و شب زنده داری در جمع زندانيان هم تجربه جالبی است...ای کاش همان اندازه که تنواستم دل چند نفری را نرم کنم دل خودم هم متوجه خدا باشد.نکند شامل آن حديث شوم که عالمانی هستند که گنهکاران بواسطه راهنمائی آنها به بهشت می روند اما خودشان.. "
برام جالبه که یه اخوند موقع موعظه فکرش کجاها پر می زنه!؟
راستی این وسط دخترهای طلبه هم نقش عمده ای دارن! نباید از نقش اونها غافل شد...یه نگاه به این عکسها بندازین تا بفهمین چی می گم!

Labels:

Tuesday, August 02, 2005
موضوعات داغ وبلاگستان...!
واقعا دموکراسی در ایران چقدر تحقق پیدا کرده؟! اصلا وجود داره؟! اگر وجود داره چقدر بهش بها دادیم و موجب رشدش شدیم؟!...خب جواب دادن به این سوالها خیلی اسونه! اصلا نیازی به فکر کردن نداره!...
به نظرمن چند تا کلمه هست که باید برای ایرانی جماعت خوب روشن بشه: دموکراسی . لیبرالیسم.سکولاریسم. چند تا ایسم دیگه !.فمینیسم و ...
جان مادراتون حتما برین دنبالش! ...تا معنی مطلبی رو ندونین نمیشه از روی بخار معده راجع بهش صحبت کنین!...یه خواهش دیگه هم دارم. اونم اینکه دوباره جان مادراتون اینقدر همه چیو با اسلام یا فرهنگ ایرانی قاطی نکنین! نمونه ش روز مادر تو ایرانه! به قول امشاسپندان:می توان 8 مارس را مثل همه جهان روز زن دانست و روز مادری وطنی هم داشته باشیم...موضوع وقتی جالب تر میشه که دوست داریم به همه چی رنگ و بوی اسلامی -ایرانی بدیم! مثل انجمن اسلامی ارامنه!!! یا فمینیسم اسلامی!...بابا دست از این اخلاقهای چرت و پرتتون وردارین...و اما یه نکته ی جالب!: می دونستین که جمله ی معروف لیدس فیرست!(ایلده تایپ انگلیسی کی بردم خرابه!) یه فحشه؟! ...:
بشوم و مى گويد:ladyصs first.مى گويم: من فمينيست هستم بنابراين با من مثل يك انسان رفتار كن. طبيعى رفتار كن. بنابراين شما به هر حال اين يكى از نشانه هاى مردهاى روشنفكر است.شايد ما زن ها آنقدر خودمان را درگير اين تعارفات و احترام هاى مصنوعى كرده ايم كه بى خيال احترام به حقوق انسانى مان شده ايم.به نظر من لیدیس فیرست رسماً يك فحش است. يعنى به تو احترام مى گذارم چون زن هستى نه اينكه احترام مى گذارم چون انسان هستى.شخصاً ترجيح مى دهم آقايان به جاى اينكه در سالن را باز كنند و كنار بروند تا من وارد شوم كمك كنند تا اين همه در بسته را باز كنيم.... بنابراين چرا من بايد گول را بخورم؟"
فعلا که هر جا میری یا باید قربون صدقه های مردم از خاتمی رو بخونی یا ماجرای دعای توسل بغل خونه ی گنجی رو!...دیگه یه مجله ی زرد مثل چلچراغ هم ويژه‌نامه‌ای منتشر میکنه با عنوان «سيد محمد خاتمی، روزی روزگاری ايران»! گودبای‌پارتی‌ای که می‌خواستند بگيرند و نشد!!!مثل اینکه بازم این عمو زاده خلیلی دوگوله ی نخودیشو تکون داده!
ای جماعتی که اینقدر سنگ خاتمی رو به سینه میزنین چرا الکی برای خودتون قهرمان پوشالی درست می کنین؟! به قول نیک اهنگ باید ببینیم که چقدر در مورد گنجی جربزه می تونه به خرج بده؟! از خاتمی ای که چنین حرفی رو میزنه چه انتظاری میشه داشت؟!:
"خاتمی درباره‌ی آزادی انديشه و بيان و سانسورهم گفت که حد، براندازی است در کشورهايی مثل ما. و داستانی نقل کرد: «رضا شاه پيام داد به مدرس که: پا از روی دم ما برداريد. مدرس جواب داد که: حضرت اشرف مشخص کنند دامنه‌ی دم‌شان کجاست که پا نگذاريم!» و گفت که دولتش سعی کرده دامنه‌ی دم را مشخص کند برای نويسندگان."!!! خب من حرفی ندارم که بزنم!...اینقدر یکی رو بزرگ می کنیم که خودمون هم بعدها مجبور میشیم دروغمون رو باور کنیم!نمی دونم تا به حال زندگی واقعی امیرکبیر رو خوندین یا نه؟ اسم کتابش رو یادم نمیاد ولی طنز تلخی داشت که چهره ای مکار و حیله گر از قایم مقام معرفی می کرد...چهره ای که عادت کردیم بپرستیمش...خاتمی هم مثل همین می مونه.. ابطحی هم که دیگه خودشو کشته از بس راجع به خاتمی حرف زده! البته خب این حرکت از اون کاملا طبیعیه!...خب از اینهم بگذریم..میرسیم به گنجی...بابا بسه دیگه نمی خوام این بلایی که سر خاتمی اومد سر اونم بیاد...منکر کار بزرگ گنجی نیستم(کی هست؟!) ولی احساس می کنم دیگه داره از حد میگذره...با این حجم خبر راجع به گنجی ,مرتضوی کاملا دستش باز می مونه که بخواد اراجیف و دروغهای نامربوطی رو به این عرصه وارد کنه.ضمن اینکه فعلا روی گنجی حساسیت خیلی زیادی ایجاد شده...
خب از اینم بگذریم! میرسیم به خبر فوت فهد! نمی دونم ما ایرانیها چرا اینقدر کینه ای هستیم؟! گور بابای فهد ولی ما هنوز نشستیم می گیم چرا هوار سال پیش حجاج رو خونین و مالی کرد؟! یااینکه چرا تو عربستان به شیعیان بها نمی دن! وهی دلمون می خواد از همین موضوعات کوچیک استفاده کنیم تا یکی رو نقد جانانه ای بکنیم!(منظورم فحش دادن بود!) ...از اینهم بگذریم! بابا مرده دستش از دنیا کوتاهه!!!...
از اینم بگذریم میرسیم به موضوع احمدی ن÷اد...اونم که فعلا دنبال فساد می گرده سرش شلوغه! پس فعلا ازش خبری نداریم! البته نمیشه این وسط از موضوع زنگنه بگذریم! من نمی دونم این زنگنه چی داره که فعلا 2 تا ریس جمهور بهش گیر دادن!؟ اون از خاتمی که همش با سوگلیش می گشت و عکسهای بد بد از خودش و زنگنه می ندازه که ادم فکرای بد می کنه(لینکش رو یادم نیست ولی حسین درخشان یه بار بهش لینک داده بود! ناقلا یادت اومد!؟...),اینم از احمدی ن÷اد که فعلا دنبال این بنده خدا کرده!...من که نمی دونم چه خبره!...
همونطوریکه می بینین این دنیای وب لاگ ایرانیهاست که پر از مسایل تکراری شده!...دوست دارم حالا که اینو می خونین یه نگاه هم به مطلب مربوط به درخشان بندازین تا بفهمین چرا همه دنبال یه بز گر گله می گردیم!!!...

Labels:

Monday, August 01, 2005
مملکت شاعر و عاشق پیشه!
ای بابا...خاتمی هم که داره میره! منم دارم مطلب کم میارم!...بی خیال...
امروز به یه مطلب جالب رسیدم و اون اینکه عشقولی ایرانی جماعت بعد از چند تا مورد غیر اخلاقی(!) یه چیزه دیگه هم هست!...جالبه که هیچ ربطی هم بهم ندارن!...منظورم شعره!
اگر شعر رو از دست این مردم و کشور گل و بلبل بگیری انگار داری خفه شون می کنی!...اتفاقا چند وقت پیش داشتم یکی از کتابهای خورخه لوییس بورخس(پدر ادبیات جادویی امریکای لاتین) رو می خوندم دیدم اونم یه اشارتی به ما کرده!
"در سرزمین بیابانی,در ایران,برجی است بس بلند از سنگ,بدون دری و پنجره ای...
در تنها اتاق دایره ای شکل برج,با کف خاکی,میزی است چوبین و نیمکتی.در این سلول مدور,مردی در نظر امد که با حروفی نا اشنا شعری بلند برای مردی می سراید که در سلول مدور دیگری در کار سرودن شعری است برای مردی در سلول مدور دیگر...این سیر را پایانی نیست و هیچ کس نمی تواند انچه را که این زندانیان می نویسند,بخواند..."
از این اخلاق وندالیسم ایرانی که دوست داره روی در و دیفال چرت و پرت های خودشو بنویسه اگه بگذریم میبینیم که واقعا همینطوره.یه نگاه به کتاب و دفتر های خودتون.در و دیفال شهر.پشت کامیونها!.روکش صندلی تاکسی و اتوبوس و غیره و ذلک بندازین... یعنی همه تو عوالم شعر می گردن؟!!
به خدا قسم که مردم این مملکت شاعر خلق شده اند!...کلی شعر الان یادم میاد ولی نباید همینجوری هدرشون کرد!...نمی دونم واقعا اخر و عاقبت ما مردم شاعر پیشه چی می خواد بشه...نمی دونم این خوبه یا بد؟! واقعا نمی دونم ولی گذشت زمان داره ثابت می کنه که اگه یه کم از شر این گل و بلبل راحت می شدیم وضعمون چیزی به غیر از وضع الان بود...
این شعر رو یادم نیست کجا دیدم ولی کس خاصی اونو نسروده! برام جالبه...:
معرفت در گرانی ست,به هر کس ندهند
پر طاووس قشنگ ست,به کرکس ندهند...
!!!!

Labels: