3 Points ...
Monday, July 30, 2007
گِل بازي
امروز از صبح خبر اعلام نتايج كنكور سراسري همه مونو شك زده كرد...جالبه كه اين شايعه باعث شد پهناي باند اينترنت پايين بياد و از ساعت 11 صبح تا 1 بعد از ظهر همه تو كف بمونيم كه قضيه چيه!...از همه جالبتر اينه كه بعد از كانكت شدن , اونم با اون سرعت كلنگي, تنها سايتي كه بالا نمي اومد سايت سازمان سنجش جز جيگر گرفته بود.

حالا كه فقط يه شايعه كوچيك ,پهناي باند رو مي آره پايين, و از طرف ديگه سايت خود سازمان سنجش هم از كار مي افته, برام جالبه كه بدونم منظور رئيس سازمان سنجش از "فراهم آوردن امكانات انتخاب رشته به صورت اينترنتي" چيه!؟... اگه قرار باشه يك ميليون و خرده اي, اينجوري انتخاب رشته بكنن اونم ظرف دو-سه روز, بنظرم بهتره كه مقدار زيادي گِل پيدا كنيم و حسابي حالشو ببريم. اينجور انتخاب رشته جز اينكه استرس زيادي به داوطلبها و خانواده هاشون وارد ميكنه, نتيجه ديگه اي نداره.



Labels:

Sunday, July 29, 2007
زندگي...
چند دقيقه اي هست كه روبروي آينه خودمو برانداز مي كنم...نه اينكه بخوام توي صورتم دقيق شم و ببينم جوش زدم يا نه! نه...به چشمهاي خودم زل زدم و به تو فكر مي كنم...هميشه خودمو تو چشمهات ديدم.سعي كردم فقط با يه ديد به همه چيز نگاه كنم, اونم از قاب چشمهاي تو... حالا كه دلم تنگه مي خوام تو رو از چشمهاي خودم ببينم...بدجوري هم دلم تنگه...

اينقدر به چشمهام زل زدم كه يادم رفته دارم خودمو مي بينم...نمي دونم من اويم يا او من...ياد كتاب من اوي رضا اميرخاني افتادم...حدود هشت ماهي ميشه كه انگار اهل سياره ديگه اي هستم... سياره اي كه تو اهل اونجا بودي و منم به اونجا بردي...سياره اي كه فقط دو نفر توش زندگي مي كنن...سياره اي كه حالا بعد از گذشت 8 ماه همه جاشو بلدم! منظورم اين ور و اون ور اين سياره ست!...سياره اي كه من شازده كوچولوش شدم و چشممو به تو دوختم...سياره اي كه بعضي وقتها از دلتنگي تو نشستم و فقط غروبهاي آفتاب رو ديدم...حالا واقعا حس مي كنم كه زندگيم عوض شده...تكون بزرگي خورده...

ياد دريايي مي افتم كه پنج روز پيش ازش خدافظي كرديم و بهش كلي قول داديم...خوشحالم كه زندگيم اينقدر عميق و بزرگ شده مثل همون دريا, به همون بزرگي و گندگي و به همون سادگي و پاكي...ياد سهراب مي افتم كه مي گفت:
" -زندگي ...پرشي دارد اندازه عشق...
-زندگي چيزي نيست كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود..."

خوشحالم كه سياره مو پيدا كردم...

Labels:

Saturday, July 28, 2007
زنان شاغل
چندروز پيش داشتيم توي خيابون مي رفتيم و منتظر تاكسي بوديم كه يه خانم مسافركش برامون نگهداشت...منتظرين كه داستان يه جور ديگه بره جلو؟!...خيالتون راحت باشه كه من نگفتم: " اي وووو! چه خانوم با شخصيتي!"...نه اينا رو گفتم كه چيزاي ديگه اي رو بگم. چيزايي كه تو چشم نمي آن ولي اگه دقت كنيم مي بينيم كه بايد ديد خيليها رو نسبت به اين مساله عوض كنيم...

نمي دونم تا حالا چند بار به خانم هاي مسافركش كه با ماشين شخصي كار مي كنن برخورد داشتين, چون چند ماهي هست كه تاكسي هاي بخش خصوصي, تاكسي هاي مخصوص بانوان و با راننده خانم راه انداختن كه فكر فوق العاده اي هم هست, مي تونين اين سايت رو هم ببينين, ولي من منظورم چيز ديگه ايه...
مي خوام راجع به كار كردن زنان در جامعه مون صحبت كنم. زنانيكه براي آرامش خانواده هاشون و تامين مادي اونها, هرروز پر رنگتر توي جامعه ظاهر ميشن و اين براي جامعه اي مثل ما كه هنوز ديد مرد سالارانه داره و از طرف ديگه به خاطر كمبود امنيت زنان در اين جامعه, شاهد ناهنجاري هاي زيادي براي اونها هستيم.

قتل, تجاوز, فرار, تحت فشار قرار گرفتن از طرف گروهها براي انجام كاري و چيزايي مثل اين, مسائلي هستن كه خيلي وقته صفحه هاي حوادث روزنامه ها رو پر مي كنن.

قضيه فقط به اينجا ختم نميشه. در حداقل 7-8 سال اخير بيشترين قبوليهاي دانشگاههامون رو دخترها تشكيل دادن. اگه متوسط اخذ ليسانس رو 4 سال بگيريم مي بينيم كه تا حالا 2 دوره ازونها وارد بازار كار جامعه شدن. تعداد زيادي ازين دخترها از شهرستان براي تحصيل به شهرهاي بزرگي مثل تهران مي آن. جدا از دوگانگي فرهنگي اي كه نسبت به محل تولد خودشون و شهرهايي مثل تهران دارن, بيشتر اونها براي كاهش فشار اقتصادي كه به خانواده هاشون وارد ميشه زودتر از اتمام تحصيلشون دست به كار ميشن...فكر مي كنين براي يه دختر شهرستاني تازه دانشجو در تهران چه كاري پيدا ميشه؟...گزينه هاي خوب اينها هستن:

-پرستاري: بهترين گزينه است. نصف روز پرستاري,نصف روز درس. هزينه غذا هم كه وجود نداره.
-آرايشگري: بعد از پرستاري بهترين گزينه است. مهارت بدست آمده خيلي جاها بدرد مي خوره, ضمن اينكه راحت تر با وضع زندگي در تهران آشنا مي شن.
-خياطي
-منشي
-صندوق داري رستوران
-تدريس

به نظر من بهتره كه ديد خودمونو نسبت به كار كردن خانمها توي جامعه عوض كنيم و نه فقط بيشتر اونها رو بپذيريم بلكه محيط امني رو براي اونها درست كنيم. مگه ايرانيهايي كه خارج تحصيل مي كنن و بر مي گردن راجع به دوران سخت ظرفشويي و يا گارسوني و چيزايي مثل اين با افتخار صحبت نمي كنن؟... اگر زني بخواد تابو شكني كنه, نه فقط بايد جلوي عقايد مردها بلكه بايد جلوي عقيده همجنسهاي خودش هم بايسته و اين فاجعه است...پس شما آقاي محترم ,و حتي شما خانمي كه اين مطلب رو مي خوني, به جاي اينكه رگ غيرتتون قلمبه بشه, يه كم بيشتر فكر كنين. اين يكي از واقعيات جامعه ماست.

Labels:

Friday, July 27, 2007
زندگي مجازي يا واقعي؟
چند وقتي هست كه آپ نكردم, بخاطر امتحانها و بعدش هم يه مسافرت كه زندگيمو عوض كرد , وقت كمي براي لاگيدن داشتم و ترجيح مي دادم كه بيشتر بخونم تا بنويسم. راستش وقتي بلاگر ميشي چون پا به دنياي مجازي مي زاري كشش خاصي نسبت به دنياي جديد و بي كراني كه جلوته داري. اين باعث ميشه كه بين دو دنيا گير بكني. البته اگه بخواي هردو رو جدي بگيري...اين اتفاق جالب مخصوصا براي ما ايرانيها بعد از اينكه دنيا رو از دريچه هاي ديگه اي به جز چشم هودر و چند بلاگر ديگه ديديم ,جذاب تر شد.
در خلال اين سالهايي كه مي لاگم برام زياد اتفاق افتاده كه بعضي وقتها بيخيال اين دنياي مجازي و آدمهاش بشم چون حس مي كنم كه دنياي واقعي برايم مهمتره... نمي دونم با بازي "زندگي دوباره" و اين سايت برخورد داشتين يا نه ولي بنظرم حتما بايد زير و بمش رو در بيارين. شايد بعد از اين اتفاق با من هم عقيده باشين كه واقعا بين اين دو دنيا بعضي وقتها گير ميكنين. نسخه من اينجور موقعها براتون اينه:
قدرت انتخابتونو بكار بندازين. شما فقط يه انتخاب دارين. بعد از انتخاب همه تلاشتونو بكار بگيرين كه توي اون مورد موفق بشين و براي يه مدت خاص بي خيال يكي ازين دو دنيايي بشين كه انتخاب نكردين.

تا چند سال پيش فكر مي كردم كه اين يه مورد كوچولو و شخصيه... حالا با بزرگتر شدن وب و وابستگي بيشتر زندگيمون به اون حتي براي ما كه زير ساختهاي قوي و دولت الكترونيك نداريم, اين مساله پر رنگتر ميشه...شايد واقعا روزي برسه كه مجبور به انتخاب يكي ازين دنياها باشيم... براي يه زندگي مجازي آمادگي بيشتري دارين يا واقعي؟

Labels: