3 Points ...
Saturday, July 23, 2005
خاتمی: بارانی در کویر یا فرش ستاره ی طلایی دلیجان؟!!!
خوب مثل اینکه پست قبلیم اپیدمی بوده ! چون حسین یه مطلب ابکی نوشته و گفته که این چند وقت حملات به من (به شخصیتم) زیاد شده! یا اینکه گفته حملات پر مغز یا...؟! بقیه رو نمی دونم ولی من واقعا اون چیزی رو که برداشت خودم بود رو نوشتم و اصلا دلم نمی خواست که تحت تاثیر فضا به قول درخشان اینکار رو بکنم...
به هر حال اینم گذشت...ولی چیزی که برامون باقی میمونه اینه که ما ایرانی جماعت انتقاد پذیر نیستیم و تا کسی ازمون انتقاد کرد می خوایم خشتک یارو رو جر بدیم! این یه واقعیت بزرگ و زشتیه...
مطلب خاصی به نظرم نمی رسه که بخوام امروز راجع بهش حرف بزنم جز یه هاله ی محو...
این چند روز اینقدر قربون صدقه های مردم رو نسبت به خاتمی خوندم که دیگه واقعا حالم بد شده." بارانی در کویر",ستاره ی کویر!,فرش ستاره ی طلایی دلیجان!!!... یا صد تا کوفت و زهرمار دیگه...
الان 2 هفته س که لای هر روزنامه ای رو باز می کنی یه صفحه ی ثابت برای تصدق مردم از خاتمی گذاشته و جالب اینه که هر روز هم چاپ میشه!!!...تو وبلاگستان هم که فقط اسم پر طمطراقی رو یدک میکشه همین موضوع رو می بینیم...پس چه فرقی بین اون روزنامه نگار و بلاگ نویس هست؟! همه از یه قماشند و هروقت هر موضوعی که داغ باشه همون طرفی بادش میدن! الان هم که فعلا خاتمی رو بورسه...
راستی دقت کردین که چند وقته از رییس جمهور منتخب خبری نیست؟!خودمونیم اولین بار کی این کلمه رو اختراع کرد؟!... در سکوت کامل و به دور از هر هیاهو داره واسه خودش کابینه تشکیل میده...دوست ندارم همونطوریکه گند دری نجف ابادی وزیر سازمان اطلاعات دوره ی اول خاتمی الان در اومده دوباره این مسایل تکرار بشه...حداقل انتظاری که از رییس جمهور میره اینه که فعلا تو همین سکوت خودش کابینه ی خوبی رو جمع کنه تا مثل همین نجف ابادی نشه.گویا خاتمی خیلی شاشش برای انتخاب وزیر اطلاعات شدید بوده!!!...بگذریم.
نمی دونم چرا هر موقع اسم اطلاعات به گوشم می خوره سازمانهای اطلاعات موازی میاد تو ذهنم.
اصلا بگذریم...
هی می خوایم از این گنداب سیاست دوری کنیم نمیشه! اون مطالب اولم رو یادتونه؟! حالا خودم دارم نقضشون می کنم!

Labels:

Saturday, July 16, 2005
بت شکسته-در احوالات درخشان!
حس جالبیه! وقتی حس می کنی که یه گوشه از این دنیای به قول دوستان,تارنما, داری واسه خودت می نویسی و هیچ کس هم نمیاد بخونه یا نظر بده!
ادامه ی پست های قبلیمو نمی خوام پی گیری کنم چون واقعا مغزم اتیش گرفته بود که اون اراجیف رو به خوردتون دادم و دوست ندارم دوباره تجربه ش کنم!...
دوست دارم هر دفعه روی یه مطلب کار کنم.برای همین امروز به حسین درخشان گیر میدم!
چند وقت پیش مطلب خوابگرد رو راجع به حسین خوندم...جالب بود و تامل برانگیز! منم مترصد فرصتی بودم تا راجع به این موضوع صحبت کنم....
خیلیها درخشان رو ابوالبلاگر ایران می دونن که البته این تا حدی درسته.اینکه چرا تا حدی ,به خاطر اینه که حسین همزمان با چند تا بلاگ دیگه شروع به فعالیت کرد و اینکه کدوم زودتر این کار رو کردن معلوم نیست! البته این موضوعی نیست که بخوایم روش حساسیت نشون بدیم وفک بزنیم...همونطوریکه گفتم دلم می خواد هر چیزیکه راجع به این موضوع به نظرم میاد رو صادقانه بیان کنم...
درخشان و بلاگش هر چه که بود جهش بزرگی برای این دنیای مجازی فارسی زبان به شمار میاد...ولی متاسفانه اون کم کم داره بقول خودمون میره تو باقالیا! این الودگی دنیای مجازی فارسی به سیاست حاصل تلاش حسینه! خوابگرد موضوع رو خوب شکافته و به وضوح علت این سیاست زدگی رو بیان می کنه. اگر دقت کنین می بینین که درخشان مثل بز گر گله شده و یه سری احمق هم پشتش همون کارهای اونو قرقره می کنن .تقریبا قریب به 70 % بلاگهای فارسی یا حتی انگلیسی که دوستان ایرانی راه انداختن تنها کاریکه بلدن بکنن اینه که یه سر به بلاگ حسین بزنن بعد یه سر به بهنود یا بقیه و بعد سراغ سایتهای خبری برن و تا می تونن اراجیف خودشونو که تحلیلهای مسخره ای رو یدک می کشه رو با لینک به این سایتها یا بلاگها به خورد مخاطب بدبخت بدن!...حالا اگر این مخاطب بدبخت تا به حال وارد سیاست نشده باشه که فورا به تبع این حرکت میره و حداقل یه بلاگ دیگه به مجموع این اراجیف خونه اضافه می کنه و اگر هم با این مسایل اشنا باشه تنها کاریکه می کنه اینه که دلش می سوزه که چرا اکانتش رو برای این چرت و پرتها حروم کرده؟!...نمونه ی واضح این مطلب رو تو انتخابات اخیر شاهد بودیم.هر ننه قمری واسه ی خودش یه نظرسنجی راه انداخته بود و با درصد های نامعلوم پیش بینی خودش رو به رخ بقیه می کشید!...
به نظرم راهی که در پیش داریم به دیوار می خوره! به نظرم دیگه بهتره که کم کم این بحثها جای خودشونو به مطالب دیگه ای بدن تا این اپیدمی لعنتی از بین بره...اصلا من نمی دونم چرا ایرانی جماعت اینقدر سرو کله ش تو سیاسته؟! تو کوچه و بازار هم که میری حرف رایج بین ملت همینه.از گرانی شیر و کوفت و زهرمار شروع میشه و به مسایل مجلس و دولت ختم!...دلم نمی خواد حداقل این دنیای مجازی ای که خودمون به وجودش اوردیم و ازش مراقبت می کنیم سیاست زده بشه.همونقدر برامون کافیه که سر هر کوچه ای یه پیرمرد یا پیرزن برامون تحلیل سیاسی میکنه!...
با نظر خوابگرد موافقم.حالا که حسین تبدیل به بتی شکسته و وصله پینه شده حداقل باید از اخرین رمقش استفاده کنه و این موضوع رو گوشزد کنه..در این رابطه میشه خیلی حرف زد ولی از حوصله خارجه.از طرف دیگه به نظرمن حسین باید موضع خودش رو تو بلاگش اشکار کنه و با مخاطبش صادق باشه...نمونه ی این رو به قول خوابگرد میشه در همین سفر اخیر حسین به ایران مورد توجه قرار داد....همونطوریکه گفتم درخشان بت شکسته ای برای بلاگرها به حساب میاد که هر سال شکسته تر میشه و ارتباطش رو با مخاطبین اصلیش بهم زده ولی از این گذشته نمیشه منکر نقش اون شد.حسین بیهوده بر مقامش تاکید میکنه.باید قبول کنه که دنیای بلاگ انحصاری نیست پس باید کم کم خودش رو اماده کنه تا جای خودش رو به دیگران بده. این موضوع برای چند بلاگ دیگه هم صادقه.چرا که گویی هرکدوم گوشه ای از این دنیای شیشه ای رو گرفتن و به شدت هم از ورود کس دیگه ای به این حیطه جلوگیری می کنن...این خصلت نکوهیده کم و بیش در همه ی ایرانیها صادقه.به قول هرودوت ایرانیها افرادی خودپسند و مغرورن...بگذریم!
.می دونم که دارم خودم رو تکفیر می کنم و اماج ناسزا قرار می گیرم ولی باید این موضوع رو می گفتم

Labels:

Tuesday, July 12, 2005
...مغز تب دار
دلم نمی خواست مطلب قبلیم طولانی بشه ...می دونم همینطوری هم حالشو ندارین که بخونین چه برسه به این که بخوام زیاد هم اب ببندم بهش!...اه.دلم نمی خواد که این بلاگ مثل اینهمه بلاگ چرت پر بشه از سرخوردگیهام یا خاطراتم مثل سفرهام یا سکس با...مثل اینکه اگه اینطوری می نوشتم بیشتر خواننده داشتم! ولی نمی تونم
هر روز دنیا منو کوچکتر از قبل می کنه...یعنی تا کجا می خواد پیش بره؟! دیگه چیزی واسم باقی نمونده که بخواد اونو هم کوچک کنه...اصلا دوست ندارم که افسوس گذشته رو بخورم یا مثل یه ادم به ظاهر موفق که باهاش دارن مصاحبه می کنن و میگه راهی که تا حالا طی کرده درسته و اگه یه بار دیگه بدنیا بیاد همین راهو دوباره میگذرونه بخوام پز کوره راهم رو که خودم هم نمی دونم از کجا گذشته بدم!
به نظرم افسوس گذشته رو خوردن بچه ی حرومزاده ی دنیای امروزی ماست...
از یه ذهن تب دار چه انتظاری دارین؟! نکنه دلتون می خواد براتون از عشق و امید بگم؟!...دلم می خواد ولی فعلا نمی تونم!حداقل وقتی که مخم بهتر شد اینکار رو می کنم! ...تنها منتظر کامنتها یا ایمیلهاتون هستم و بس! پس منو دریابید!...نمی دونم چرا یه دفعه یاد این اهنگ بی مزه افتادم که میگه: منو تنها نذار!....

Labels:

...دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
نمی دونم چرا ملت ایران اینقدر افسرده ن؟ اصلا افسردگی رفته تو خونمون! زندگی بدون افسردگی یعنی هیچ...الان اینقدر سرخورده و وارفته م که حال ندارم دوکلمه تایپ کنم! نمی دونم چرا
...
ولی می دونم چی باعث این فلاکت ابدی ایرانیهاست.سیاست زدگی...شاید دارین به محملات من می خندین ولی این رو از من قبول کنین...نه اشتباه نکنین من اصلا دوست ندارم توی دسته یا رسته ی خاصی باشم و رنگ و بو بگیرم.همیشه لیبرال دموکرات بودم و همیشه هم همینطور باقی خواهم موند.نه اپوزیسیونم و نه حزب اللهی یا هر کوفت و زهرمار دیگه!
سیاست منو ازار میده...این روشنفکری و ادای اونو دراوردن هم بیشتر...چرا مردم اینقدر نفهمن؟! چرا یه مشت روشنفکر ماب رو دور تا دور خودمون می بینیم و ...
از اینهمه کتاب بلاگ و مطلب و تحلیل سیاسی خسته م...عقایدتونو برای خودتون نگه دارین.نه دلم می خواد که با کامنتهاتون بهم فحش بدین یا بخواین منو امیدوار کنین...من خودم این کاره ام!
بگذریم...
نمی دونم چرا ولی بلاهای اسمونی هیچ وقت تک تک روی ادم نمی ریزه!...مثل یه رگبار همشون با هم نازل میشن...یکی از یکی بدتر...دلم از همه چی پره.مخصوصا از این نویسنده های احمق که یه مشت اراجیف تو مخ من می ریزن..از خدا و از دست اینهمه مذهب. فعلا خلا بزرگی رو توی خودم احساس می کنم....
به قول تورات: برای رسیدن به هدف باید خدا رو تکون داد...ولی پیش خودم میگم کی حالشو داره!!! خسته م و دیوانه....
افسوس که دنیا تغیری نکرده.اگر کرده بود اینهمه امکان وجود نداشت که منو خسته کنه...

Labels:

شانس!...
خیلی وقته که تو این اراجیف اباد نیومدم! چون این 4 ماه خیلی بلا سرم اومد !...با این حال خودم رو ملزم به این می بینم که بنویسم...دوست ندارم که شرح ماوقع کنم و چرت و پرت به خوردتون بدم.اومدم که برای خودم و کسایی که مثل خودم هستن بنویسم تا بلکه بتونیم موفق باشیم...ولی افسوس چون این هیچ وقت میسر نمیشه...اینقدر شانس ما خوبه که به قوله یکی از دوستان وقتی می خوای لب دریا بری باید افتابه با خودت ببری!...به هر حال هر چه بود گذشت و هرچه می خواد پیش بیاد هم می گذره....

Labels: